کرد آن بازاريي آشفته کار

شاعر : عطار

از سر عجبي سرايي زر نگارکرد آن بازاريي آشفته کار
دعوتي آغاز کرد از بهر عامعاقبت چون شد سراي او تمام
تا سراي او ببينند اي عجبخواند خلقي را به صد ناز و طرب
از قضا ديوانه‌اي او را بديدروز دعوت ، مرد بي‌خود مي‌دويد
بر سراي تو ريم اي خام رگگفت خواهم اين زمان کايم به تگ
اين بگفت و گفت زحمت دور دارليک مشغولم، مرا معذور دار